هرگز از رودی که خشک شده است به
خاطر گذشته اش سپاسگذاری نمیکنند
. . .
♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣عاشق تر از همه ما موش کوری است که زیبایی جفتش را چشم بسته باور دارد
. . .♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
دلمان که میگیرد ، تاوان لحظاتی است که دل بسته بودیم
. . .♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
نتیجه زندگی ، چیزهایی نیست که جمع میکنیم
بلکه
قلبهایی است که جذب میکنیم
. . .♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
فقیر اونی نیست که کم داره
فقیر اونی هست که بیشتر بخواد
. . .♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
حکمت ، درختی است که ریشۀ آن در قلب است و میوۀ آن در زبان
. . .(
بطلمیوس)♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
کوههای عظیم پر از چشمه اند و قلبهای بزرگ پر از اشک
. . .(
ژوزف رو)♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
خاطرات آدم مثل یه تیغ کند میمونه که رو رگت میکشی
!نمیبره اما تا میتونه زخمیت میکنه
♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
واسه شکستن یه دل یه لحظه وقت میخوای
اما واسه اینکه از دلش در بیاری شاید هیچوقت فرصت نداشته باشی
. . .♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
تجربه نامی است که تمام افراد بر روی اشتباهات خود می گذارند
.(
اسکاروایلد)♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
انسان عاقل همیشه از بدگوییهایی که از او میشود استفاده میکند
. . .(
ژرژ بانه)♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
هشدار
!تنها به عزم نیاز اگر به معبد درون شوید
هرگز هیچ نیابید
. . .(
جبران خلیل جبران)♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
آنچه رخ داده را باید پذیرفت اما آنچه را روی نداده ، می توان به میل خویش بنا نمود
. . .(
ارد بزرگ)♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
بخیل برای ثروت خود نگهبان است و برای ارث انباردار
. . .(
بزرگمهر)♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
زندگی مانند لبخند ژوکوند است، در نظر اول به روی بیننده تبسم می کند
اما اگر در او دقیق شوی ، می گرید
. . .(
ژری تایلر)♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
مشکلات خود را بر ماسه ها بنویسید و موفقیت هایتان را بر سنگ مرمر
. . .(
پرمودا باترا)♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
پیران اندیشمند به ریشه ها می پردازند نه به شاخه ها
. . .(
ارد بزرگ)♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
پیوسته باید مواظب سه چیز باشیم
.وقتی تنها هستیم مواظب افکار خود
وقتی با خانواده هستیم مراقب اخلاق خود
و وقتی که در جامعه می باشیم مواظب زبان خود
. . .(
مادام داستال)♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
هر شکست لااقل این فایده را دارد که انسان یکی از راههایی را
که به شکست خوردن منتهی می شود را می شناسد
. . .(
لاورنس)♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
کاش در دهکده ی عشق کمی فراوانی بود / کاش در بازار صداقت کمی ارزانی بود
ای کاش اگر لطف به هم می کردیم / مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود . . .
################################
خدا تنها معشوقی است که عاشقانش به هم حسادت نمی کنند . . .
################################
وقتی کسی صادقانه بهت عشق هدیه میکند و تو پس میزنی
منتظر باش تا قلبتو به کسی هدیه کنی و اون تو رو پس بزنه . . .
################################
همیشه سخت ترین سیلی را از کسی میخوری که روزی بهترین نوازشگرت بود
. . .################################
بهترین درودهایم نثار آنانی باد که کاستی هایم را میدانند و باز هم دوستم دارند
. . .خوشبختی یافتنی نیست ، ساختنی است . . .
################################
قبل از ازدواج چشمهایت را کاملا باز کن. اما بعد از ازدواج کمى چشمهایت را ببند
. . .################################
براى انسان سالم، دوست داشتن عیب هاى معشوق بزرگترین دلیل عشق است
. . .################################
در این جهان نیاز به دوست داشتن و ستایش شدن، بیش از نیاز به نان است
. . .مادر ترزا
################################
بهترین ایمان آن است که معتقد باشى هر جا که هستى خدا با توست
. . .################################
پرنده ای که مقصودش کوچ است، به ویرانی لانه اش نمی اندیشد
. . .################################
کلمه جادویی که شما را به همه آرزو هایتان میرساند
خ-و-ا-س-ت-ن
################################
مطمئن ترین اصل در طول زندگی ، خود سازی است ، نه اصلاح دیگران
. . .################################
اشک های دیگران را مبدل به نگاه های پر از شادی کردن از بزرگترین خوشبختی هاست
. . .################################
تمام چیزی که باید از زندگی آموخت ، تنها یکی کلمه است
((میگذرد))
################################
عشق مانند آسمان است ، گاهی صاف است و شاد ، گاهی غمگین است و بارانی
. . .################################
به هنگام خشم ، بردبار
موقع ترس ، شکیبا
و در راه کسب آهسته باش . . .
################################
همه رویاهای ما میتواند محقق شوند ، اگر ما شجاعت دنبال کردن آن ها را داشته باشیم
################################
در لحظات تصمیم گیری است که سرنوشت ما شکل میگیرد
. . .################################
آتش فریاد را با آب سکوت خاموش کن
. . .################################
آن که میخواهد روزی پرواز عشق را تجربه کند ، نخست باید روی پای خود ایستادن
را بیاموزد ، پرواز را که با پرواز آغاز نمیکنند. . .
################################
باران باش و ببار ، نپرس پیاله های خالی از آن کیست
. . .################################
زندگی جدولی است که هر کس در صدد حل آن بر آید ، جایزه اش مرگ است
. . .################################
در زندگی مانند مداد باشیم
مرد و زن جواني سوار بر موتور در دل شب مي راندند.آنها عاشقانه يکديگر را دوست داشتند.
زن جوان: يواش تر برو، من مي ترسم.
مرد جوان: نه، اينجوري خيلي بهتره.
زن جوان: خواهش ميکنم ، من خيلي مي ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول بايد بگي که دوستم داري.
زن جوان: دوستت دارم، حالا ميشه يواش تر بروني.
مرد جوان: منو محکم بگير.
زن جوان: خوب حالا ميشه يواش تر بري.
مرد جوان: باشه به شرط اينکه کلاه کاسکت منو برداري و روي سر خودت بذاري، آخه نميتونم راحت برونم، اذيتم ميکنه.
روز بعد واقعه اي در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سيکلت با ساختمان حادثه آفريد. در اين سانحه که به دليل بريدن ترمز موتورسيکلت رخ داد، يکي از دو سرنشين زنده ماند و ديگري درگذشت. مرد جوان از خالي شدن ترمز آگاهي يافته بود. پس بدون اينکه زن جوان را مطلع کند با ترفندي کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا براي آخرين بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمي مي آيد و بازدمي ميرود. اما زندگي غير از اين است و ارزش آن در لحظاتي تجلي مي يابد که نفس آدمي را مي برد.
نیایش کورش بزرگ با خدا و سفرش به ایران امروزی
روزی شه شاهان ما در یک نیایش با خدا
گفتا به پاس کار من اندیشه ی پر بار من
روزی مرا فرصت بده رو ح مرا مهلت بده
تا بنگرم خاک وطن آن سرزمین پاک من
گفتا خدا به شاه ما ره بر تو بادا هر کجا
کردی جهان را شادمان این تو و این هم جهان
کوروش اهورا را ستود جز شوق پارس در او نبود
با یک فرشته شادمان آمد به سوی این جهان
ناگه که او آهی کشید جز آب و نم چیزی ندید
گفتا چرا خا ک تنم اینگونه گشته غرق نم
ویرانی خاکم زچیست فرشته هم آرام گریست
کوروش به او گفتا مرا با خود ببرتا هر کجا
تا بنگرم پورنان من هستند نگهدار وطن
با یک نظربرشهر خود کوروش کمی افسرده شد
جز مهدی وعبدالوحید عباس و سجاد و سعید
نامی ز پوران نشنید آهی ز دل آنجا کشید
گفتا که این گویش زچیست عباس و عبدالله کیست
فرشته بنشست و گریست گفتا که اینها عربیست
بعد از تو ای شاه جهان ایران به دست تازیان
ویران و یکصد پاره شد نسل توهم آواره شد
گوروش برآشفت و شکست که نسل من آواره گشت
قومی به ما ها چیره شد افکار انسان تیره شد
پس شاه شاهان را چه شد آن سرفرازان را چه شد
اینک تو بر من کن روا تصویر ایران مرا
کوروش که تا آن را بدید ناگه زدل آهی کشید
گفتا که این خاک من است این نقش ایران من است
پس شرق و غرب آن چه شد آن هند وآن یونان چه شد
اینک مرا با خود ببر به سرزمین های دگر
تا بنگرم همچو قدیم فخرو شکوه عالمیم
گوروش در آفاقی دگر با خرقه پوشی رهگذر
گفتا که من هم دم به دم از خاک ایران آمدم
آن رهگذر گفتا جوان تویی تروریست جهان
گوروش زدل آشفته شد از این ولایت خسته شد
گفتا که ای دادار من این نیست آن خاک وطن
خسته ام و بی همسفر مرا از این دنیا ببر
داستانی از مولانا
اعمال ما، همیشه رساتر از کلماتند. مثلاً تبسم شما به طرف مقابلتان میگوید: ”من دوستت دارم، تو مرا خوشحال میکنی، از ملاقاتت خوشحالم“. تبسم خرجی ندارد، ولی چیزهای بسیاری میآفریند. لبخند بدون اینکه دهندهاش را فقیر کند، گیرنده را ثروتمند میکند
.
دکتر ”پل اکمن“ محقق ارتباطات غیرکلامی میگوید: ”لبخند یکی از سادهترین و در عین حال یکی از گیجکنندهترین حالات انسان است.“ برای یک لبخند، تنها یک ماهیچه صورت مورد نیاز است، در حالیکه برای نشان دادن اندوه و یا تنفر، دست کم باید دو ماهیچه صورتتان را بهکار بگیرید، یعنی برای لبخند زدن به انرژی به مراتب کمتری نیاز دارید. پس کسانیکه پیوسته اخم به چهره دارند، انرژی فراوانی را مصرف میکنند تا خصوصیتی را در چهره خود پدید آورند
.گاهی پیش میآید که تمایلی به لبخند زدن نداریم و حالمان چندان خوش نیست؛ در چنین صورتی میتوانیم نکات زیر را بهکار ببندیم و همه باید به مؤثر بودن آنها امیدوار باشیم تا هیچگاه چهرهمان از لبخندی زیبا خالی نباشد. این سخن مارک تواین را فراموش نکنید ”که هیچ چیز غمانگیزتر از دیدن چهرههای جوان ولی عبوس نیست
.“عباراتی در ستایش لبخند
لبخند زدن تو به روی برادرانت، برای تو صدقه است. حضرت محمد (ص
)مشکلاتت را در چمدان قدیمی بگذار و ببند و لبخند بزن، لبخند بزن. ضربالمثل ایتالیائی
بیمصرفترین روزها روزی است که در آن نخندیده باشیم. چارلز فیلد
آموختن خندیدن نتیجه داشتن زندگی خوب است و فراگرفتن خندیدن شروع یک زندگی خوب. شادهلم استتر
نشاط درونی مدت زندگی خود را میتوانیم با تعداد تبسمهائی که بر لبهایمان مینشیند اندازه بگیریم. شادهلم استتر
آنجا که لبخندی نیست لبخند بزنید، لبخند یافت خواهد شد. بودا
۱
. لبخند جذابتان می کند.همه ما به سمت افرادیکه لبخند می زنند کشیده می شویم. لبخند یک کشش و جذبه فوری ایجاد می کند. دوست داریم نسبت به آنها شناخت پیدا کنیم
.۲
. لبخند حال و هوایتان را تغییر می دهد.دفعه بعدی که احساس بی حوصلگی و ناراحتی کردید، لبخند بزنید. لبخند به بدن حقه می زند
.۳
. لبخند مسری است.لبخند زدن استرس را از بین می برد
.وقتی استرس دارید، لبخند بزنید. با اینکار استرستان کمتر می شود و می توانید برای بهبود اوضاع وارد عمل شوید
.۵
. لبخند زدن سیستم ایمنی بدن را تقویت می کند.به این دلیل عملکرد ایمنی بدن تقویت می شود که شما احساس آرامش بیشتری دارید. با لبخند زدن از ابتلا به آنفولانزا و سرماخوردگی جلوگیری کنید
.۶
. لبخند زدن فشارخونتان را پایین می آورد.وقتی لبخند می زنید، فشارخونتان به طرز قابل توجهی پایین می آید. لبخند بزنید و خودتان امتحان کنید
.۷
. لبخند زدن اندورفین، سروتونین و مسکن های طبیعی بدن را آزاد می کند.تحقیقات نشان داده است که لبخند زدن با تولید این سه ماده در بدن باعث بهبود روحیه می شود. می توان گفت لبخند زدن یک داروی مسکن طبیعی است
.۸
. لبخند زدن چهره تان را جوانتر نشان می دهد.عضلاتی که برای لبخند زدن استفاده می شوند صورت را بالا می کشند. پس نیازی به کشیدن پوست صورتتان ندارید، سعی کنید همیشه لبخند بزنید
.۹
. لبخند زدن باعث می شود موفق به نظر برسید.به نظر می رسد که افرادیکه لبخند می زنند اعتماد به نفس بالاتری دارند و در کارشان بیشتر پیشرفت می کنند
.۱۰
. لبخند زدن کمک می کند مثبت اندیش باشید.فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛
فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛
فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛
فقر اینه که بچه ات تا حالا یک هتل رو تجربه نکرده باشه و تو هر سال محرم حسینیه راه بندازی؛
فقر اینه که ماجرای عروس فخری خانوم و زن صیغه ای پسر وسطیش رو از حفظ باشی اما ماجرای مبارزات بابک خرمدین رو ندونی؛
فقر اینه که از بابک و افشین و سیاوش و مولوی و رودکی و خیام چیزی جز اسم ندونی اما ماجراهای آنجلینا جولی و براد پیت و سیر تحولی بریتنی اسپرز رو پیگیری کنی؛
فقر اینه که وقتی با زنت می ری بیرون مدام بهش گوشزد کنی که موها و گردنشو بپوشونه، وقتی تنها میری بیرون جلو پای زن یکی دیگه ترمز بزنی و بهش بگی خوششششگلهههه؛
فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛
فقر اینه که ۶ بار مکه رفته باشی و هنوز ونیز و برج ایفل رو ندیده باشی؛
فقر اینه که فاصله لباس خریدن هات از فاصله مسواک خریدن هات کمتر باشه؛
فقر اینه که کلی پول بدی و یک عینک دیور تقلبی بخری اما فلان کتاب معروف رو نمی خری تا فایل پی دی اف ش رو مجانی گیر بیاری؛
فقر اینه که حاجی بازاری باشی و پولت از پارو بالا بره اما کفشهات واکس نداشته باشه و بوی عرق زیر بغلت حجره ات رو برداشته باشه؛
فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی؛
فقر اینه که ۱۵ میلیون پول مبلمان بدی اما غیر از ترکیه و دوبی هیچ کشور خارجی رو ندیده باشی؛
فقر اینه که ماشین ۴۰ میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی
فقر اینه که به زنت بگی کار نکن ما که احتیاج مالی نداریم؛
فقر اینه که بری تو خیابون و شعار بدی که دموکراسی می خوای، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛
فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛
فقر اینه که تولستوی و داستایوفسکی و احمد کسروی برات چیزی بیش از یک اسم نباشند اما تلویزیون خونه ات صبح تا شب روشن باشه؛
فقر اینه که وقتی ازت بپرسن سرگرمی و هابیهای تو چی هستند بعد از یک مکث طولانی بگی موزیک و تلویزیون؛
فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛
فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی؛
فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت(یخچال هایت) باشه؛
از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد،
خدا گفت : نه
رها کردن کار توست ،توباید از انهادست بکشی.
از خداخواستم شکیبایی ام بخشد ،
خداگفت:نه
شکیبایی بخشیدنی نیست ، به دست اوردنی است.
از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد،
خدا گفت :نه
من به تو نعمت و برکت دادم حال باتوست که سعادت رابه چنگ اوری.
ازخداخواستم تا از رنجهایم بکاهد،
خدا گفت :نه
رنج وسختی تورااز دنیا دور و دورتر وبه من نزدیک و نزدیکتر میکند.
از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد،
خدا گفت :نه
بایسته ان است که تو خود سربراوری وببالی اما من تورا هرس خواهم کرد تا سودمند وپرثمر شوی.
من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می افریند از خدا خواستم و باز
گفت :نه
من به تو زندگی خواهم داد تا تو خود از هر چیزی لذت به کف اری .
از خدا خواستم یاریم دهد تا دیگران را دوست بدارم
همان گونه که انها مرا دوست دارند.
و خدا گفت : اه سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم..
عاقبت برداشتن لقمه ی بزرگ تر از هان
راستی شما چی از زندگی فهمیده اید؟!...
- فهمــیده ام که باز کردن پاکت شیر از طرفی که نوشته "از این قسمت باز کنید” سخت تر از طرف دیگر است. ۵۴ ساله
- فهمــیده ام که هیچ وقت نباید وقتی دستت تو جیبته روی یخ راه بری. ۱۲ ساله
- فهمــیده ام که نباید بگذاری حتی یک روز هم بگذرد بدون آنکه به زنت بگویی "دوستت دارم”. ۶۱ ساله
- فهمــیده ام که وقتی گرسنه ام نباید به سوپر مارکت بروم . ۳۸ ساله
- فهمــیده ام که می شود دو نفر دقیقا به یک چیز نگاه کنند ولی دو چیز کاملا متفاوت ببینند. ۲۰ ساله
- فهمــیده ام که وقتی مامانم میگه "حالا باشه تا بعد” این یعنی "نه” . ۷ ساله
- فهمــیده ام که من نمی تونم سراغ گردگیری میزی که آلبوم عکس ها روی آن است بروم و مشغول تماشای عکس ها نشوم. ۴۲ ساله
- فهمــیده ام که بیش تر چیزهای که باعث نگرانی من می شوند هرگز اتفاق نمی افتند. ۶۴ ساله
- فهمــیده ام که اگر عاشق انجام کاری باشم،آن را به نحو احسن انجام می دهم. ۴۸ ساله
- فهمــیده ام که وقتی مامان و بابا سر هم دیگه داد می زنند ، من می ترسم . ۵ ساله
- فهمــیده ام که اغلب مردم با چنان عجله و شتابی به سوی داشتن یک "زندگی خوب” حرکت می کنند که از کنار آن رد می شوند. ۷۲ساله
- فهمــیده ام که وقتی من خیلی عجله داشته باشم ، نفر جلوی من اصلا عجله ندارد. ۲۹ ساله
- فهمــیده ام که بیش ترین زمانی که به مرخصی احتیاج دارم زمانی است که از تعطیلات برگشته ام. ۳۸ ساله
- فهمــیده ام که مدیریت یعنی: ایجاد یک مشکل – رفع همان مشکل و اعلام رفع مشکل به همه. ۳۴ ساله
- فهمــیده ام که اگر دنبال چیزی بروی بدست نمی آوری باید آزادش بگذاری تا به سراغت بیاید. ۲۹ ساله
- فهمــیده ام که در زندگی باید برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم ولی نتیجه را به خواست خدا بسپارم و شکایت نکنم. ۲۹ ساله
- فهمــیده ام که عاشق نبودن گناه است. ۳۱ساله
- فهمــیده ام هر چیز خوب در زندگی یا غیر قانونی است و یا غیر اخلاقی و یا چاق کننده. ۳۱ساله
- فهمــیده ام مبارزه در زندگی برای خواسته هایت زیباست اما تنها در کنار کسانی که دوستشان داری و دوستت دارند! ۲۷ ساله
- در زندگى فهمــیده ام در فکر عوض کردن همسرم نباشم. خودمو عوض کنم و وفق بدم به موقعیتها و مراحل مختلفه زندگیم تا بتونم با بینش واضح زندگیم رو با خوشحالى و سرور ادامه بدم ۳۱ساله
- هر کسى مسئول خودش هست، هرکسى تو قبر خودش میخوابه، من باید آدم درستى باشم.۴۲ ساله
- فهمــیده ام که وقتی طرف مقابل داد میزند صدایش به گوشم نمیرسد بلکه از ان رد می شود. ۵۰ساله
- فهمــیده ام هرکس فقط و فقط به فکر خودشه، مرد واقعی اونه که همیشه و در همه حال به شریکش هم فکر کنه بی منت. ۳۵ ساله
- فهمــیده ام برای بدست آوردن چیزی که تا بحال نداشتی باید بری کاری رو انجام بدی که تا بحال انجامش نداده بودی! ۳۶ ساله
- من هنوز چیزی نفهمیدم, فعلا قضیه خیلی مبهمه. ۳۴ ساله
- من هم فهمیده ام همه چی رو با هم نمیشه داشت گاهی عشق ، گاهی پول ، گاهی آرامش. ۳۶ ساله
راستی شما چی از زندگی فهمــیده اید؟!!
چرا پدر و مادرها پیر می شوند
روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت.
کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: «سلام»
رییس پرسید: «بابا خونس؟»
صدای کوچک نجواکنان گفت: «بله»
ـ می تونم با او صحبت کنم؟
کودکی خیلی آهسته گفت: «نه»
رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت: «مامانت اونجاس؟»
ـ بله
ـ می تونم با او صحبت کنم؟
دوباره صدای کوچک گفت: «نه»
رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغام بگذارد پرسید: « آیا کس دیگری آنجا هست؟»
کودک زمزمه کنان پاسخ داد: «بله، یک پلیس»
رییس که گیج و حیران مانده بود که یک پلیس در منزل کارمندش چه می کند، پرسید: «آیا می تونم با پلیس صحبت کنم؟»
کودک خیلی آهسته پاسخ داد: «نه، او مشغول است؟»
ـ مشغول چه کاری است؟
کودک همان طور آهسته باز جواب داد: «مشغول صحبت با مامان و بابا و آتش نشان.»
رییس که نگران شده بود و حتی نگرانی اش با شنیدن صدای هلی کوپتری از آن طرف گوشی به دلشوره تبدیل شده بود پرسید: «این چه صدایی است؟»
صدای ظریف و آهسته کودک پاسخ گفت: «یک هلی کوپتر»
رییس بسیار آشفته و نگران پرسید: «آنجا چه خبر است؟»
کودک با همان صدای بسیار آهسته که حالا ترس آمیخته به احترامی در آن موج می زد پاسخ داد: «گروه جست و جو همین الان از هلی کوپتر پیاده شدند.»
رییس که زنگ خطر در گوشش به صدا درآمده بود، نگران و حتی کمی لرزان پرسید: «آنها دنبال چی می گردند؟»
کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و نجواکنان صحبت می کرد با خنده ریزی پاسخ داد: «من».
دیدنی ها
تعبيه چرخ براي تسهيل حركت لاك پشتي كه پاي عقبش آسيب ديده است




خلبان اين جت اف 18 در جريان يك پرواز نمايشي در آلبرتاي كانادا آن قدر شانس داشت تا به موقع و قبل از سقوط هواپيما با چتر نجات بيرون بپرد . اين عكس جديد نيست اما جزء عكس هاي جالب سال 2010 است
اين مرد چيني ركورد گينس را شكست . وي با سه دو چرخه به مدت 19 ثانيه بيست متر را روي سه رديف بطري ركاب زد


فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم." و این اوّلین دروغی بود که به من گفت
.زمان گذشت و قدری بزرگتر شدم. مادرم کارهای منزل را تمام میکرد و بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که در کنار منزلمان بود میرفت. مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم. یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند. به سرعت به خانه بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت. شروع به خوردن ماهی کردم و اوّلی را تدریجاً خوردم
.مادرم ذرّات گوشتی را که به استخوان و تیغ ماهی چسبیده بود جدا میکرد و میخورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است. ماهی دوم را جلوی او گذاشتم تا میل کند. امّا آن را فوراً به من برگرداند و گفت
:"
بخور فرزندم؛ این ماهی را هم بخور؛ مگر نمیدانی که من ماهی دوست ندارم؟" و این دروغ دومی بود که مادرم به من گفت.قدری بزرگتر شدم و ناچار باید به مدرسه میرفتم و آه در بساط نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم. مادرم به بازار رفت و با لباسفروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد و به در منازل مراجعه کرده به خانمها بفروشد و در ازاء آن مبلغی دستمزد بگیرد
.شبی از شبهای زمستان، باران میبارید. مادرم دیر کرده بود و من در منزل منتظرش بودم. از منزل خارج شدم و در خیابانهای مجاور به جستجو پرداختم و دیدم اجناس را روی دست دارد و به در منازل مراجعه میکند. ندا در دادم که، "مادر بیا به منزل برگردیم؛ دیروقت است و هوا سرد. بقیه کارها را بگذار برای فردا صبح." لبخندی زد و گفت
:"
پسرم، خسته نیستم." و این دفعه سومی بود که مادرم به من دروغ گفت.به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به اتمام میرسید. اصرار کردم که مادرم با من بیاید. من وارد مدرسه شدم و او بیرون، زیر آفتاب سوزان، منتظرم ایستاد. موقعی که زنگ خورد و امتحان به پایان رسید، از مدرسه خارج شدم
.مرا در آغوش گرفت و بشارت توفیق از سوی خداوند تعالی داد. در دستش لیوانی شربت دیدم که خریده بود من موقع خروج بنوشم. از بس تشنه بودم لاجرعه سر کشیدم تا سیراب شدم. مادرم مرا در بغل گرفته بود و "نوش جان، گوارای وجود" میگفت. نگاهم به صورتش افتاد دیدم سخت عرق کرده؛ فوراً لیوان شربت را به سویش گرفتم و گفتم، "مادر بنوش." گفت
:"
پسرم، تو بنوش، من تشنه نیستم." و این چهارمین دروغی بود که مادرم به من گفت.بعد از درگذشت پدرم، تأمین معاش به عهده مادرم بود؛ بیوهزنی که تمامی مسئولیت منزل بر شانهء او قرار گرفت. میبایستی تمامی نیازها را برآورده کند. زندگی سخت دشوار شد و ما اکثراً گرسنه بودیم. عموی من مرد خوبی بود و منزلش نزدیک منزل ما. غذای بخور و نمیری برایمان میفرستاد. وقتی مشاهده کرد که وضعیت ما روز به روز بدتر میشود، به مادرم نصیحت کرد که با مردی ازدواج کند که بتواند به ما رسیدگی نماید، چه که مادرم هنوز جوان بود. امّا مادرم زیر بار ازدواج نرفت و گفت
:"
من نیازی به محبّت کسی ندارم..." و این پنجمین دروغ او بود.درس من تمام شد و از مدرسه فارغالتّحصیل شدم. بر این باور بودم که حالا وقت آن است که مادرم استراحت کند و مسئولیت منزل و تأمین معاش را به من واگذار نماید. سلامتش هم به خطر افتاده بود و دیگر نمیتوانست به در منازل مراجعه کند. پس صبح زود سبزیهای مختلف میخرید و فرشی در خیابان میانداخت و میفروخت. وقتی به او گفتم که این کار را ترک کند که دیگر وظیفهء من بداند که تأمین معاش کنم. قبول نکرد و گفت
:"
پسرم مالت را از بهر خویش نگه دار؛ من به اندازهء کافی درآمد دارم." و این ششمین دروغی بود که به من گفت.درسم را تمام کردم و وکیل شدم. ارتقاء رتبه یافتم. یک شرکت آلمانی مرا به خدمت گرفت. وضعیتم بهتر شد و به معاونت رئیس رسیدم. احساس کردم خوشبختی به من روی کرده است. در رؤیاهایم آغازی جدید را میدیدم و زندگی بدیعی که سراسر خوشبختی بود. به سفرها میرفتم. با مادرم تماس گرفتم و دعوتش کردم که بیاید و با من زندگی کند. امّا او که نمیخواست مرا در تنگنا قرار دهد گفت
:"
فرزندم، من به خوشگذرانی و زندگی راحت عادت ندارم."و این هفتمین دروغی بود که مادرم به من گفت
.مادرم پیر شد و به سالخوردگی رسید. به بیماری سرطان ملعون دچار شد و لازم بود کسی از او مراقبت کند و در کنارش باشد. امّا چطور میتوانستم نزد او بروم که بین من و مادر عزیزم شهری فاصله بود. همه چیز را رها کردم و به دیدارش شتافتم. دیدم بر بستر بیماری افتاده است. وقتی رقّت حالم را دید، تبسّمی بر لب آورد. درون دل و جگرم آتشی بود که همهء اعضاء درون را میسوزاند. سخت لاغر و ضعیف شده بود. این آن مادری نبود که من میشناختم. اشک از چشمم روان شد. امّا مادرم در مقام دلداری من بر آمد و گفت
:"
گریه نکن، پسرم. من اصلاً دردی احساس نمیکنم." و این هشتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.وقتی این سخن را بر زبان راند، دیدگانش را بر هم نهاد و دیگر هرگز برنگشود. جسمش از درد و رنج این جهان رهایی یافت
.این سخن را با جمیع کسانی میگویم که در زندگیاش از نعمت وجود مادر برخوردارند. این نعمت را قدر بدانید قبل از آن که از فقدانش محزون گردید
.این سخن را با کسانی میگویم که از نعمت وجود مادر محرومند. همیشه به یاد داشته باشید که چقدر به خاطر شما رنج و درد تحمّل کرده است و از خداوند متعال برای او طلب رحمت و بخشش نمایید
.مادر دوستت دارم. خدایا او را غریق بحر رحمت خود فرما همانطور که مرا از کودکی تحت پرورش خود قرار داد
.
درخت روز تولد شما چيست؟
1 فروردين تا 10 فروردين - درخت زبان گنجشك (حساسيت)سرشار از جذابيت، با نشاط و سرزنده است و دوست دارد توجه ديگران را به خود جلب كند. عاشق زندگي، فعاليت و حتي پيچيدگي ها است. مستقل، خوش سليقه، پراحساس، يار و هم صحبتي خوب است. كسي كه تمايل به عفو و گذشت ندارد. 11 فروردين تا 20 فروردين - درخت افرا (استقلال فكري) فردي معمولي نيست و سرشار از تصور و خلاقيت و ابتكار، خجالتي و تودار، بلندپرواز و مغرور است. متكي به نفس، به دنبال تجارب جديد و گاهي عصبي است اما حافظه و ذهني قوي دارد و به آساني ياد مي گيرد و هميشه مي خواهد اثري خوب روي ديگران داشته باشد. 21 فروردين تا 31 فروردين - درخت گردو (اشتياق و شور) نجيب و با ديد وسيع نسبت به جهان، خودجوش و بلندپروازي او نامحدود است. فردي غيرقابل انعطاف، شريكي استثنائي اما بدقلق است. هميشه مورد علاقه نيست اما اغلب تمجيد و تحسين مي شود. مدير و باهوش، بسيار پر حرارت اما گاهي اوقات مغرور است. 1 ارديبهشت تا 14 ارديبهشت - درخت سپيدار (ترديد و عدم ثبات) جذاب به نظرمي آيد. با استعداد است.اما اعتماد به نفس بالايي ندارد. در مواقع لزوم بسيار شجاع است و به مهرباني و جوي خوشايند نياز دارد. بسيار مشكل پسند و غالباً تنها است و طبعي هنرمندانه دارد. هماهنگ كننده خوبي است و به فلسفه علاقمند است. در هر موقعيتي قابل اعتماد است و به طور جدي در امور مشاركت دارد. 14 ارديبهشت تا 24 ارديبهشت - درخت شاه بلوط (درستكاري) هيكل و اندامي خارق العاده، پرابهت، حس عدالت خواهي بالا، يك طراح و سياستمدار است. به راحتي آزرده خاطر مي شود. بسيار حساس، كوشا، گاهي اوقات برتر از ديگران عمل مي كند و گاهي در ارتباطات خود با سايرين سوء تفاهم برايش بوجود مي آيد. خانواده مدار و از لحاظ فيزيكي روي فرم است. 25 ارديبهشت تا 3 خرداد - درخت ون (بلندپروازي) فوق العاده جذاب، پرانرژي، خودجوش و پر مسئوليت است.انتقاد را دوست ندارد. جاه طلب، بلند پرواز، باهوش، مستعد و قابل اطمينان است. به پول اهمیت مي دهد. خواستار توجه از سوي ديگران است و به پشتوانه و حمايت احساسي نياز دارد. 4 خرداد تا 13 خرداد - درخت ممرز (خوش سليقگي) زيباست و به اوضاع و احوال و ظاهر خود توجه دارد. خوش سليقه و فداكار است وزندگي را تا جايي كه ممكن باشد راحت مي گيرد. زندگي را به سوي منطق و انضباط سوق مي دهد. به دنبال مهرباني و تقدير از دوستان است. تصميم گيري براي او سخت است و فردي بسيار قابل اعتماد به شمار مي رود. 14خرداد تا 23 خرداد - درخت انجير (حساسيت) فردي مستقل، درستكار، با وفا كه از ضد و نقيض گويي و بحث متنفر است. زندگي و دوستانش را دوست دارد. از بچه ها و حيوانات لذت ميبرد. اجتماعي و شوخ طبع است و دوست دارد كه بعد از ساعت هاي طولاني كار سخت استراحت كند و از استعداد هنري و هوش بالايي برخوردار است. 24 خرداد تا 4 تير - درخت سيب (عشق) فردي آرام، گاهي اوقات خجالتي، بسيار جذاب و دلربا با رفتاري مناسب و سنجيده، ماجراجو و بي باك، حساس و ... دوست دارد كه ديگران را دوست داشته باشد و سايرين هم او را دوست داشته باشند. با وفا، حساس و بسيار بخشنده و با استعداد. عاشق بچه ها است. 5 تير تا 15 تير - درخت صنوبر (رمز و راز ) فوق العاده با سليقه است و نمي تواند تنش و فشار عصبي را تحمل كند. زيبايي را دوست دارد. گاهي افسرده مي شود. سرسخت و لجباز است و به همان نسبت كه دوست دارد نزديكان خود را حمايت و مراقبت كند با افراد غريبه هم به همان شكل رفتار ميكند. نسبتاً كم ادعا، سخت كوش، با استعداد، فداكار، دور از خودپسندي و فردي كه دوستان زيادي دارد و بسيار قابل اعتماد است. 16 تير تا 25 تير - درخت نارون (بزرگواري) قيافه و ظاهري خوب دارد و در پوشيدن لباس خوش سليقه است. تقاضا و خواسته هاي او در حد اعتدال است. كم ادعا است و اشتباهات را فراموش نمي كند. با نشاط و سرزنده است و دوست دارد راهنمايي بشود اما نه اينكه از ديگران اطاعت كند. شريكي درستكار و با وفا و دوست دارد براي سايرين تصميم بگيرد. بزرگوار و نجيب، سخاوتمند و شوخ طبع و فردي كارآمد است. 26 تير تا 4 مرداد - درخت سرو (اعتماد به نفس) فردي با توان و قدرت فوق العاده، كسي كه مي داند چطور خود را با شرايط مختلف در زندگي وفق بدهد.هدياي غير منتظره را دوست دارد و از سلامتي بدني برخوردار است. خجالتي نيست و اعتماد به نفس دارد. سخنراني برجسته، فردي مصمم و با اراده، كمي عجول و بي طاقت و دوست دارد كه ديگران را تحت تأثير قرار بدهد. با استعداد، سخت كوش و اغلب خوش بين است و قادر است سريع تصميم بگيرد. 5 مرداد تا 13 مرداد - درخت سپيدار (ترديد و عدم ثبات) جذاب به نظرمي آيد. با استعداد است.اما اعتماد به نفس بالايي ندارد. در مواقع لزوم بسيار شجاع است و به مهرباني و جوي خوشايند نياز دارد. بسيار مشكل پسند و غالباً تنها است و طبعي هنرمندانه دارد. هماهنگ كننده خوبي است و به فلسفه علاقمند است. در هر موقعيتي قابل اعتماد است و به طور جدي در امور مشاركت دارد. 14 مرداد تا 23 مرداد - درخت سدر (وفاداري) فردي قوي، عضلاني، انعطاف پذير، كسي كه آنچه زندگي به اجبار به او مي دهد مي پذيرد و اما لزوماً آن را دوست ندارد. سعي مي كند ساده و خوش بين باشد.دوست دارد از نظر مالي مستقل عمل كند. مهربان و عاطفي، از تنهائي متنفر، با وفا و گاهي اوقات هم به زودي عصباني مي شود. با احتياط، تحصيل علم و دانش و كمك به ديگران را دوست دارد. 24 مرداد تا 2 شهريور - درخت كاج (صلح و آشتي) عاشق مصاحبت و شركت در گفتگوهايي است كه به توافق منجر بشود. بايد در زندگي آرامش داشته باشد. عاشق كمك كردن به ديگران است و تخيلي پويا دارد. دوست دارد شعر بسازد و به مد علاقه ندارد. هميشه ملاحظه ديگران را مي كند. با همه خيلي دوستانه رفتار مي كند. احساسات لطيفي دارد و به عاطفه و اطمينان خاطر نياز دارد. 3 شهريور تا 12 شهريور - درخت بيد مجنون (اندوه) فردي كه دوست دارد از فشارهاي روحي دور باشد. زندگي خانوادگي را دوست دارد و سرشار از اميد و رؤيا است. جذاب، بسيارمهربان، عاشق زيبايي، با استعداد زياد در موسيقي، عاشق سفر به نقاط غيرمعمول، خستگي ناپذير، غيرقابل پيش بيني، درستكار و فردي كه مي تواند تحت تأثير قرار بگيرد اما نه هنگامي كه در تنگنا باشد. حس ششم خوبي دارد و عاشق خنداندن ديگران است. 13 شهريور تا 22 شهريور - درخت ليمو ترش (شك و ترديد) با هوش و سخت كوش است و آنچه را زندگي به او مي دهد مي پذيرد. البته بعد از آنكه سعي مي كند شرايط بد را به خوب تغيير بدهد. از فشارهاي عصبي نفرت دارد. از مسافرت و تعطيلات كوتاه لذت ميبرد. ممكن است خشن به نظر بيايد اما واقعاً روحي لطيف دارد. هميشه آماده جانفشاني براي افراد خانواده و دوستان است. بسيار بااستعداد است اما براي استفاده و بهره بردن از آنها بايد زمان پيدا كند. خصلت رهبري بالايي دارد و فوق العاده وفادار است. 23 شهريور - درخت زيتون (عقل) عاشق مهرباني و رأفت، منطقي و متعادل است و از خشونت دوري مي كند. بردبار و شكيبا، با نشاط و سرزنده، آرام و عادل است و قلبي رئوف و مهربان دارد. از هرگونه بخل و حسادت دوري مي كند. عاشق مطالعه است و از معاشرت با افراد آگاه و فرهيخته لذت مي برد. 24 شهريور تا 3 مهر - درخت فندق (خارق العادگي) جذاب و گيرا، شوخ طبع، بسيار فهميده و فردي كه مي داند چطور روي ديگران تأثير ماندگار داشته باشد. در امور اجتماعي فعال، مردمي و اغلب اوقات دمدمي مزاج، درستكار، كمال گرا و در رعايت عدل و انصاف قاضي خوبي است . 4 مهر تا 13 مهر - درخت زبان گنجشك (حساسيت) سرشار از جذابيت، با نشاط و سرزنده است و دوست دارد توجه ديگران را به خود جلب كند. عاشق زندگي، فعاليت و حتي پيچيدگي ها است. مستقل، خوش سليقه، پراحساس،يار و هم صحبتي خوب است. كسي كه تمايل به عفو و گذشت ندارد. 14 مهر تا 23 مهر - درخت افرا (استقلال فكري) فردي معمولي نيست و سرشار از تصور و خلاقيت و ابتكار، خجالتي و تودار، بلندپرواز و مغرور است. متكي به نفس، به دنبال تجارب جديد و گاهي عصبي است اما حافظه و ذهني قوي دارد و به آساني ياد مي گيرد و هميشه ميخواهد اثري خوب روي ديگران داشته باشد. 24 مهر تا 11 آبان - درخت گردو (اشتياق و شور) نجيب و با ديد وسيع نسبت به جهان، خودجوش و بلندپروازي او نامحدود است. فردي غيرقابل انعطاف، شريكي استثنائي اما بدقلق است. هميشه مورد علاقه دیگران نيست اما اغلب تمجيد و تحسين مي شود. مدير و باهوش، بسيار پر حرارت اما گاهي اوقات مغرور است. 12 آبان تا 21 آبان - درخت شاه بلوط (درستكاري) هيكل و اندامي خارق العاده، پرابهت، حس عدالت خواهي بالا، يك طراح و سياستمدار است. به راحتي آزرده خاطر مي شود. بسيار حساس، كوشا، گاهي اوقات برتر از ديگران عمل مي كند و گاهي در ارتباطات خود با سايرين سوء تفاهم برايش بوجود مي آيد. خانواده مدار و از لحاظ فيزيكي روي فرم است. 22 آبان تا 1 آذر - درخت ون (بلند پروازي) فوق العاده جذاب، پرانرژي، خودجوش و پر مسئوليت است.انتقاد را دوست ندارد. جاه طلب، بلند پرواز، باهوش، مستعد و قابل اطمينان است. به پول اهيمت مي دهد. خواستار توجه از سوي ديگران است و به پشتوانه و حمايت احساسي نياز دارد. 2 آذر تا 11 آذر - درخت ممرز (خوش سليقگي) زيباست و به اوضاع و احوال و ظاهر خود توجه دارد. خوش سليقه و فداكار است وزندگي را تا جايي كه ممكن باشد راحت مي گيرد. زندگي را به سوي منطق و انضباط سوق مي دهد. به دنبال مهرباني و تقدير از دوستان است. تصميم گيري براي او سخت است و فردي بسيار قابل اعتماد به شمار مي رود. 12 آذر تا 21 آذر - درخت انجير (حساسيت) فردي مستقل، درستكار، با وفا كه از ضد و نقيض گويي و بحث متنفر است. زندگي و دوستانش را دوست دارد. از بچه ها و حيوانات لذت ميبرد. اجتماعي و شوخ طبع است و دوست دارد كه بعد از ساعت هاي طولاني كار سخت استراحت كند و از استعداد هنري و هوش بالايي برخوردار است. 22 آذر تا 1 دي - درخت راش (خلاقيت) فردي با سليقه،كسي كه به ظاهر خودش اهميت زيادي مي دهد. يك برنامه ريز خوب براي زندگي و كار و مسائل اقتصادي، فردي كه بدون لزوم بي گدار به آب نميزند. منطقي و مونس و ياري بي نظير در زندگي به شمار مي رويد. 2 دي تا 11 دي - درخت صنوبر (رمز و راز) فوق العاده با سليقه است و نمي تواند تنش و فشار عصبي را تحمل كند. زيبايي را دوست دارد. گاهي افسرده مي شود. سرسخت و لجباز است و به همان نسبت كه دوست دارد نزديكان خود را حمايت و مراقبت كند با افراد غريبه هم به همان شكل رفتار ميكند. نسبتاً كم ادعا، سخت كوش، با استعداد، فداكار، دور از خودپسندي و فردي كه دوستان زيادي دارد و بسيار قابل اعتماد است. 12 دي تا 24 دي - درخت نارون (بزرگواري) قيافه و ظاهري خوب دارد و در پوشيدن لباس خوش سليقه است. تقاضا و خواسته هاي او در حد اعتدال است. كم ادعا است و اشتباهات را فراموش نمي كند. با نشاط و سرزنده است و دوست دارد راهنمايي بشود اما نه اينكه از ديگران اطاعت كند. شريكي درستكار و با وفا و دوست دارد براي سايرين تصميم بگيرد. بزرگوار و نجيب، سخاوتمند و شوخ طبع و فردي كارآمد است. 25 دي تا 3 بهمن - درخت سرو (اعتماد به نفس) فردي با توان و قدرت فوق العاده، كسي كه مي داند چطور خود را با شرايط مختلف در زندگي وفق بدهد. هداياي غير منتظره را دوست دارد و از سلامتي بدني برخوردار است. خجالتي نيست و اعتماد به نفس دارد. سخنراني برجسته، فردي مصمم و با اراده، كمي عجول و بي طاقت و دوست دارد كه ديگران را تحت تأثير قرار بدهد. با استعداد، سخت كوش و اغلب خوش بين است و قادر است سريع تصميم بگيرد. 4 بهمن تا 8 بهمن - درخت سپيدار (ترديد و عدم ثبات) جذاب به نظرمي آيد. با استعداد است.اما اعتماد به نفس بالايي ندارد. در مواقع لزوم بسيار شجاع است و به مهرباني و جوي خوشايند نياز دارد. بسيار مشكل پسند و غالباً تنها است و طبعي هنرمندانه دارد. هماهنگ كننده خوبي است و به فلسفه علاقمند است. در هر موقعيتي قابل اعتماد است و به طور جدي در امور مشاركت دارد. 9 بهمن تا 18 بهمن - درخت سدر (وفاداري) فردي قوي، عضلاني، انعطاف پذير، كسي كه آنچه زندگي به اجبار به او مي دهد مي پذيرد و اما لزوماً آن را دوست ندارد. سعي مي كند ساده و خوش بين باشد. دوست دارد از نظر مالي مستقل عمل كند. مهربان و عاطفي، از تنهائي متنفر، با وفا و گاهي اوقات هم به زودي عصباني مي شود. با احتياط، تحصيل علم و دانش و كمك به ديگران را دوست دارد. 19 بهمن تا 30 بهمن - درخت كاج (صلح و آشتي) عاشق مصاحبت و شركت در گفتگوهايي است كه به توافق منجر بشود. بايد در زندگي آرامش داشته باشد. عاشق كمك كردن به ديگران است و تخيلي پويا دارد. دوست دارد شعر بسازد و به مد علاقه ندارد. هميشه ملاحظه ديگران را مي كند. با همه خيلي دوستانه رفتار مي كند. احساسات لطيفي دارد و به عاطفه و اطمينان خاطر نياز دارد. 1 اسفند تا 10 اسفند - درخت بيد مجنون (اندوه) فردي كه دوست دارد از فشارهاي روحي دور باشد. زندگي خانوادگي را دوست دارد و سرشار از اميد و رؤيا است. جذاب، بسيارمهربان، عاشق زيبايي، با استعداد زياد در موسيقي، عاشق سفر به نقاط غيرمعمول، خستگي ناپذير، غيرقابل پيش بيني، درستكار و فردي كه مي تواند تحت تأثير قرار بگيرد اما نه هنگامي كه در تنگنا باشد. حس ششم خوبي دارد و عاشق خنداندن ديگران است. 11 اسفند تا 21 اسفند - درخت ليمو ترش (شك و ترديد) با هوش و سخت كوش است و آنچه را که زندگي به او مي دهد مي پذيرد. البته بعد از آنكه سعي مي كند شرايط بد را به خوب تغيير بدهد. از فشارهاي عصبي نفرت دارد. از مسافرت و تعطيلات كوتاه لذت ميبرد. ممكن است خشن به نظر بيايد اما واقعاً روحي لطيف دارد. هميشه آماده جانفشاني براي افراد خانواده و دوستان است. بسيار بااستعداد است اما براي استفاده و بهره بردن از آنها بايد زمان پيدا كند. خصلت رهبري بالايي دارد و فوق العاده وفادار است. 22 اسفند تا 30 اسفند - درخت فندق (خارق العادگي) جذاب و گيرا، شوخ طبع، بسيار فهميده و فردي كه مي داند چطور روي ديگران تأثير ماندگار داشته باشد. در امور اجتماعي، فعال، مردمي و اغلب اوقات دمدمي مزاج، درستكار، كمال گرا و در رعايت عدل و انصاف قاضي خوبي است. |
تصاویری از جاده اي در عمق 20 متري برف!
زلال که باشی آسمان در تو پیداست
پرسیدم
..... ،چطور ، بهتر زندگی کنم ؟
با كمی مكث جواب داد
:گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،
با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،
و بدون ترس برای آینده آماده شو
.ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز
.شک هایت را باور نکن ،
وهیچگاه به باورهایت شک نکن
.زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیكه بدانی چطور زندگی کنی
.پرسیدم ،
آخر
.... ،و او بدون اینكه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد
:مهم این نیست که قشنگ باشی
... ،قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر
.كوچك باش و عاشق ... كه عشق ، خود میداند آئین بزرگ كردنت را
..بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی
.موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن
..داشتم به سخنانش فكر میكردم كه نفسی تازه كرد وادامه داد
...هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی كردن و امرار معاش در صحرا میچراید ،
آهو میداند كه باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،
شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، كه میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند
..مهم این نیست كه تو شیر باشی یا آهو
... ،مهم اینست كه با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن كنی
..به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به
... ،كه چین از چروك پیشانیش باز كرد و با نگاهی به من اضافه كرد
:زلال باش .... ، زلال باش
.... ،فرقی نمی كند كه گودال كوچك آبی باشی ، یا دریای بیكران ،
زلال كه باشی ، آسمان در تو پیداست
دو چيز را هميشه فراموش كن
:خوبي كه به كسي مي كني
بدي كه كسي به تو مي كند
هميشه به ياد داشته باش
:در مجلسي وارد شدي زبانت را نگه دار
در سفره اي نشستي شكمت را نگه دار
در خانه اي وارد شدي چشمانت را نگه دار
در نماز ايستادي دلت را نگه دار
دنيا دو روز است
:يك با تو و يك روز عليه تو
روزي كه با توست مغرور مشو و روزي كه عليه توست مايوس نشو. چرا كه هر دو پايان پذيرند
.به چشمانت بياموز كه هر كسي ارزش نگاه ندارد
به دستانت بياموز كه هر گلي ارزش چيدن ندارد
به دلت بياموز كه هر عشقي ارزش پرورش ندارد
دو چيز را از هم جدا كن
:عشق و هوس
چون اولي مقدس است و دومي شيطاني، اولي تو را به پاكي مي برد و دومي به پليدي
.در دنيا فقط 3 نفر هستند كه بدون هيچ چشمداشت و منتي و فقط به خاطر خودت خواسته هايت را بر طرف ميكنند، پدر و مادرت و نفر سومي كه خودت پيدايش ميكني، مواظب باش كه از دستش ندهي و بدان كه تو هم براي او نفر سوم خواهي بود
.چشم و زبان ، دو سلاح بزرگ در نزد تواند، چگونه از آنها استفاده ميكني؟ مانند تيري زهرآلود يا آفتابي جهانتاب، زندگي گير يا زندگي بخش؟
بدان كه قلبت كوچك است پس نميتواني تقسيمش كني، هرگاه خواستي آنرا ببخشي با تمام وجودت ببخش كه كوچكيش جبران شود
.هيچگاه عشق را با محبت، دلسوزي، ترحم و دوست داشتن يكي ندان، همه اينها اجزاء كوچكتر عشق هستند نه خود عشق
.هميشه با خدا درد دل كن نه با خلق خدا و فقط به او توكل كن، آنگاه مي بيني كه چگونه قبل از اينكه خودت دست به كار شوي ، كارها به خوبي پيش مي روند
.از خدا خواستن عزت است، اگر برآورده شود رحمت است و اگر نشود حكمت است
.از خلق خدا خواستن خفت است، اگر برآورده شود منت است اگر نشود ذلت است
.پس هر چه مي خواهي از خدا بخواه و در نظر داشته باش كه براي او غير ممكن وجود ندارد و تمام غير ممكن ها فقط براي شماست
.
کودکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟ بابی گفت، آره. مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده . |
نامه شماره یک
سلام خدای عزیز
اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی
.دوستار تو
بابی
بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد. برا همین نامه رو پاره کرد
.نامه شماره دو
سلام خدا
اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده .
بابی
اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده واسه همین پارش کرد
.نامه شماره سه
سلام خدا
اسم من بابی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.
بابی
بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده. واسه همین پارش کرد. تو فکر فرو رفت . رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا. مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از شام خونه باش
.بابی رفت کلیسا. یکمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه مادر مقدس رو کش رفت ( دزديد ) و از کلیسا فرار کرد
.بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت
.نامه شماره چهار
سلام خدا
مامانت پیش منه. اگه می خواییش، واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده....!!
بابی
وقتي يک دختر حرفي نميزند |
|
| |
|
ميليونها فکر در سرش مي گذرد |
| |
وقتي يک دختربحث نميکند |
|
| |
|
عميقا مشغول فکر کردن است |
| |
وقتي يک دختربا چشماني پر از سوال به تو نگاه ميکند |
|
| |
|
يعني نميداند تو تا چند وقت ديگر با او خواهي بود |
| |
وقتي يک دختر بعد از چند لحظه در جواب احوالپرسي تو مي گويد:خوبم |
|
| |
|
يعني اصلا حال خوبي ندارد |
| |
وقتي يک دختر به تو خيره مي شود |
|
| |
|
شگفت زده شده که به چه دليل دروغ مي گويي |
| |
وقتي يک دختر سرش را روي سينه تو مي گذارد |
|
| |
|
آرزو ميکند براي هميشه مال او باشي |
| |
وقتي يک دختر هر روز به تو زنگ مي زند |
|
| |
|
توجه تو را طلب مي کند |
| |
وقتي يک دختر هر روز براي تو[اس ام اس ]مي فرستد |
|
| |
|
يعني ميخواهد تو اقلا يک بار جوابش را بدهي |
| |
وقتي يک دختر به تو مي گويد دوستت دارم |
|
| |
|
يعني واقعا دوستت دارد |
| |
وقتي يک دختر اعتراف مي کند که بدون تونميتواند زندگي کند |
|
| |
|
يعني تصميم گرفته که تو تمام اينده اش باشي |
| |
وقتي يک دختر مي گويد دلش برايت تنگ شده |
|
| |
|
هيچ کسي در دنيا بيشتر از او دلتنگ تو نيست |
|
|
وقتي يک پسر حرفي نمي زند |
|
|
|
حرفي براي گفتن ندارد |
|
وقتي يک پسر بحث نميکند |
|
|
|
حال وحوصله بحث کردن ندارد |
|
وقتي يک پسر با چشماني پر از سوال به تو نگاه مي کند |
|
|
|
يعني واقعا گيج شده است |
|
وقتي يک پسر پس از چند لحظه در جواب احوالپرسي تومي گويد: خوبم |
|
|
|
يعني واقعا حالش خوبه |
|
وقتي يک پسر به تو خيره مي شود |
|
|
|
دو حالت داره يا شگفت زده است يا عصباني |
|
وقتي يک پسر سرش را روي پات مي ذاره. |
|
|
|
آرزو مي کند براي هميشه مال او باشي |
|
وقتي يک پسر هر روز به تو زنگ مي زند |
|
|
|
او با تو مدت زيادي حرف مي زند که توجه ات را جلب کند |
|
وقتي يک پسر هرروز براي تو[اس ا م اس ]ميفرستد |
|
|
|
بدون که براي همه "فوروارد" کرده |
|
وقتي يک پسر به تو ميگويد دوستت دارم |
|
|
|
دفعه اولش نيست[آخرش هم نخواهد بود] |
|
وقتي يک پسر اعتراف مي کند که بدون تو نمي تواند زندگي کند |
|
|
|
تصميم شو گرفته که تورو اقلا واسه يه هفته داشته باشه |
قدردانی
این پیام نه تنها برای بچه هایمان بلکه برای همه ما که در این جامعه امروزی زندگی می کنیم موثر می باشد.
یک شخص جوان با تحصیلات عالی برای شغل مدیریتی
در یک شرکت بزرگ درخواست داد. در اولین مصاحبه پذیرفته
شد؛ رئیس شرکت آخرین مصاحبه را انجام داد. رئیس شرکت از شرح
سوابق متوجه شد که پیشرفت های تحصیلی جوان از دبیرستان تا پژوهشهای
پس از لیسانس تماماً بسیار خوب بوده است، و هرگز سالی نبوده که نمره نگرفته باشد.
رئیس پرسید: ((آیا هیچ گونه بورس آموزشی در مدرسه کسب کردید؟))
جوان پاسخ داد: ((هیچ.))
رئیس پرسید: ((آیا پدرتان بود که شهریه های مدرسه شما را پرداخت کرد؟))
جوان پاسخ داد: ((پدرم فوت کرد زمانی که یک سال داشتم، مادرم بود که شهریه های
مدرسه ام را پرداخت می کرد.))
رئیس پرسید: ((مادرتان کجا کار می کرد؟))
جوان پاسخ داد: ((مادرم بعنوان کارگر رختشوی خانه کار می کرد.))
رئیس از جوان درخواست کرد تا دستهایش را نشان دهد.
جوان دو تا دست خود را که نرم و سالم بود نشان داد.
رئیس پرسید: ((آیا قبلاً هیچ وقت در شستن رخت ها به مادرتان کمک کرده اید؟))
جوان پاسخ داد: ((هرگز، مادرم همیشه از من خواسته که درس بخوانم و
کتابهای بیشتری مطالعه کنم. بعلاوه، مادرم می تواند سریع تر از من رخت بشوید.))
رئیس گفت: ((درخواستی دارم. وقتی امروز برگشتید، بروید و دستهای مادرتان را تمیز کنید، و سپس فردا صبح پیش من بیایید.))
جوان احساس کرد که شانس او برای بدست آوردن شغل مدیریتی زیاد است.
وقتی که برگشت، با خوشحالی از مادرش درخواست کرد تا اجازه دهد دستهای او را تمیز کند.
مادرش احساس عجیبی می کرد، شادی اما همراه با احساس خوب و بد، او دستهایش را به مرد جوان
نشان داد. جوان دستهای مادرش را به آرامی تمیز کرد. همانطور که آن کار را انجام می داد اشکهایش
سرازیر شد. اولین بار بود که او متوجه شد که دستهای مادرش خیلی چروکیده شده، و اینکه کبودی های بسیار زیادی در پوست دستهایش است. بعضی کبودی ها خیلی دردناک
بود که مادرش می لرزید وقتی که دستهایش با آب تمیز می شد.
این اولین بار بود که جوان فهمید که این دو تا دست هاست که هر روز رخت ها را می شوید تا
او بتواند شهریه مدرسه را پرداخت کند. کبودی های دستهای مادرش قیمتی بود که مادر مجبور بود
برای پایان تحصیلاتش، تعالی دانشگاهی و آینده اش پرداخت کند.
بعد از اتمام تمیز کردن دستهای مادرش، جوان همه رخت های باقیمانده را برای مادرش
یواشکی شست.
آن شب، مادر و پسر مدت زمان طولانی گفتگو کردند.
صبح روز بعد، جوان به دفتر رئیس شرکت رفت.
رئیس متوجه اشکهای توی چشم های جوان شد، پرسید: ((آیا می توانید به من بگویید دیروز در خانه تان چه کاری انجام داده اید
و چه چیزی یاد گرفتید؟))
جوان پاسخ داد: ((دستهای مادرم را تمیز کردم، و شستشوی همه باقیمانده رخت ها را نیز تمام کردم.))
رئیس پرسید: ((لطفاً احساس تان را به من بگویید.))
جوان گفت: 1-اکنون می دانم که قدردانی چیست. بدون مادرم، من موفق امروز وجود نداشت. 2-از طریق با هم کار کردن و کمک به مادرم، فقط اینک می فهمم که چقدر سخت و دشوار
است برای اینکه یک چیزی انجام شود. 3-به نتیجه رسیده ام که اهمیت و ارزش روابط خانوادگی را درک کنم.
رئیس شرکت گفت: ((این چیزیست که دنبالش می گشتم که مدیرم شود.))
می خواهم کسی را به کار بگیرم که بتواند قدر کمک دیگران را بداند، کسی که زحمات دیگران را
برای انجام کارها بفهمد، و کسی که پول را بعنوان تنها هدفش در زندگی قرار ندهد. شما استخدام شدید.
بعدها، این شخص جوان خیلی سخت کار می کرد، و احترام زیردستانش را بدست آورد.
هر کارمندی با کوشش و بصورت گروهی کار می کرد. عملکرد شرکت به طور فوق العاده ای بهبود یافت.
یک بچه، که حمایت شده و هر آنچه که خواسته است از روی عادت به او داده اند،
((
ذهنیت مقرری)) را پرورش داده و همیشه خودش را مقدم می داند. او از زحمات والدین خودبی خبر است. وقتی که کار را شروع می کند، می پندارد که هر کسی باید حرف او را گوش دهد، زمانی که
مدیر می شود، هر گز زحمات کارمندانش را نمی فهمد و همیشه دیگران را سرزنش می کند. برای این جور شخصی، که ممکن است از نظر آموزشی خوب باشد، ممکن است یک مدتی موفق باشد، اما عاقبت احساس کامیابی نمی کند.
او غر خواهد زد و آکنده از تنفر می شود و برای بیشتر بدست آوردن می جنگند. اگر این جور والدین حامی هستیم، آیا ما داریم واقعاً عشق را نشان می دهیم یا در عوض داریم بچه هایمان را خراب می کنیم؟
شما می توانید بگذارید بچه هایتان در خانه بزرگ زندگی کنند، غذای خوب بخورند، پیانو بیاموزند، تلویزیون صفحه بزرگ تماشا کنند. اما هنگامی که دارید چمن ها را می زنید، لطفاً اجازه دهید آن را تجربه
کنند. بعد از غذا، بگذارید بشقاب و کاسه های خود را همراه با خواهر و برادر هایشان بشویند.
برای این نیست که شما پول ندارید که مستخدم بگیرید، می خواهید که آنها درک کنند، مهم نیست که
والدین شان چقدر ثروتمند هستند، یک روزی موی سرشان به همان اندازه مادر شخص جوان سفید خواهد شد.
مهم ترین چیز اینست که بچه های شما یاد بگیرند که چطور از زحمات و تجربه سختی قدردانی کنند و
یاد بگیرند که چطور برای انجام کارها با دیگران کار کنند.
لطفاً این داستان را به هر چند نفر که امکان دارد ارسال کنید...
این ممکن است یک کسی را برای بهتر شدن تغییر دهد.
خواه دیدن آن زیبا یی ها باشد
خواه دیدن این زیبایی ها
شاید کلاسی که ما در آن درس می خوانیم از این هم
ویران تر باشد
شاید پای پوشی که با آن می خواهیم در صراط مستقیم
قدم بر داریم از این هم کهنه تر باشد
شاید آب گوارایی که می نوشیم از این هم کثیف تر
باشد
شاید باری که بر دوشمان است از این
هم سنگین تر باشد
شاید صفای کودکیمان را اینجا ، جا گذاشته
ایم
شاید خانه آخرتمان از این بدتر است
شاید مردم نتوانند از پشت شیشه های غبار گرفته ی
ماشین هایشان ، زیبایی و طراوت نوجوانیمان را
ببینند
شاید آنچه در دنیا می جستیم از این هم بی ارزش تر
بود
و شاید کودکی و پیریمان را اندوهی چنین فرا گرفته
باشد
چشمها را باید شست
زیر باران باید رفت
اما
))زیر باران ماندن)) هنر است
چارلي چاپلين مي گويد آموخته ام که..
با پول مي شود
خانه خريد ولي آشيانه نه،
رختخواب خريد ولي خواب نه،
ساعت خريد ولي زمان نه،
مي توان مقام خريد ولي احترام نه،
مي توان کتاب خريد ولي دانش نه،
دارو خريد ولي سلامتي نه،
خانه خريد ولي زندگي نه و بالاخره ،
مي توان قلب خريد، ولي عشق را نه.
آموخته ام که... تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است که به من مي گويد: تو مرا شاد کردي
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نبايد به هديه اي از طرف کودکي، نه گفت
آموخته ام ... که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمک کردنش نيستم دعا کنم
آموخته ام ... که مهم نيست که زندگي تا چه حد از شما جدي بودن را انتظار دارد، همه ما احتياج به دوستي داريم که لحظه اي با وي به دور از جدي بودن باشيم
آموخته ام ... که گاهي تمام چيزهايي که يک نفر مي خواهد، فقط دستي است براي گرفتن دست او، و قلبي است براي فهميدن وي
آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در يک شب تابستاني در کودکي، شگفت انگيزترين چيز در بزرگسالي است
آموخته ام ... که زندگي مثل يک دستمال لوله اي است، هر چه به انتهايش نزديکتر مي شويم سريعتر حرکت مي کند
آموخته ام ... که پول شخصيت نمي خرد
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي مي کند
آموخته ام ... که خداوند همه چيز را در يک روز نيافريد. پس چه چيز باعث شد که من بينديشم مي توانم همه چيز را در يک روز به دست بياورم
آموخته ام ... که چشم پوشي از حقايق، آنها را تغيير نمي دهد
آموخته ام ... که اين عشق است که زخمها را شفا مي دهد نه زمان
آموخته ام ... که وقتي با کسي روبرو مي شويم انتظار لبخندي جدي از سوي ما را دارد
آموخته ام ... که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشق بشويم
آموخته ام ... که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم
آموخته ام ... که فرصتها هيچ گاه از بين نمي روند، بلکه شخص ديگري فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
آموخته ام ... که لبخند ارزانترين راهي است که مي شود با آن، نگاه را وسعت داد.